📝 متن مقاله
بوستان بهشت و افشای نقابها؛ پایان فصل اول رمان هدایت
در بخش پایانی فصل اول رمان هدایت، روایت به نقطهی اوج تعلیق و افشاگری میرسد. شخصیتهایی که در طول فصل با هویتهای مبهم و رفتارهای دوگانه ظاهر شدهاند، اکنون در فضایی نمادین به نام بوستان بهشت متعالی گرد هم آمدهاند—بوستانی که پیشتر محل تدریس شیخ استاد بوده و در توصیف آن، از درختان باشکوه و فضای باغی یاد شده است.
در این جلسهی نیمهمخفی، چهرههایی چون میرزا کریم والانشین، مهندس آداب منش، مستر همستر، خیری، و رکسانا زرندی حضور دارند. گفتوگوها با طنز تلخ، کنایههای سیاسی، و افشاگریهای هویتی همراه است. مشخص میشود که:
- آداب منش نام واقعیاش وفاییپور است،
- شیخ استاد همان الیاس خان است،
- و حتی پیوندهای فامیلی برخی افراد جعلی بودهاند.
در این میان، خیری که پیشتر از هدایت دفاع کرده بود، بهعنوان مهرهای سوخته معرفی میشود. او با لحنی طنزآلود میگوید: «من کر و کور و لالم، من اصلاً خنگول و دیوانهام»، و با خنده از اتاق خارج میشود. اما آداب منش با لحنی سرد پیشنهاد میدهد: «باید چراغ زندگیش رو خاموش کنیم.»
در پایان، مهمانان یکبهیک از بوستان خارج میشوند. و در آخرین صحنه، شیخ استاد با موهای بلند، یک دستش را بر شیشهی پنجره میگذارد، با دست دیگر پیپ را به دهان میگیرد، پک محکمی میزند، دود را بیرون میفرستد، و با صدای بلند میخندد.
این تصویر، نهتنها پایان فصل را رقم میزند، بلکه نشان میدهد که شیخ استاد، برخلاف تصور اولیه، نهتنها شخصیت مثبتی نیست، بلکه در مرکز توطئهها و مأموریتهای پنهان قرار دارد. خندهی او، نماد پیروزی نقابداران و آغاز فصل تازهای از پیچیدگیهای سیاسی و انسانی در رمان است.